دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دنیای وارونه» ثبت شده است

۰۳
شهریور

قسمت اول دنیای وارونه



(صحنه اول،شخصیت:ملیکا)


صبح از خواب پا شدم و آماده شدم 

از قصد داد زدم:زهرا من دارم میرم سرکار بیرون کاری نداری؟!

زهرا:الهی بترشی؛!سر صبحی مگه گوسفند باید بچرونم که کار داشته باشم!

متکا رو گذاشت رو سرش و گرفت خوابید،

منم خندیدم و رفتم سرکار

دلشوره داشتم نکنه امروز اتفاقی بیوفته

با هزار دلشوره رسیدم محل کارم 

که سراوان محمدی صدام کرد:خانم پناهی میشه تشریف بیارین کار مهمی باهاتون دارم...



(صحنه دوم؛شخصیت ارسلان)


پوریا، ناصر خبر داده قراره به مقر ما حمله کنن و همه رو دست گیر کنن به بچه ها خبر بده پولا رو بزارن تو حفره مخصوصش و دست از پا خطا نکنن

شناسنامه و کارت شناسایی جعلی ها رو هم بده بهشون 

به رها و بهارم بگو هول نکنن همه چی درست میشه


پوریا:باشه آقا ارسلان میگم نگفت کی میان؟

-نه؛نتونسته بفهمه شما سریع باشید...


(صحنه سوم؛شخصیت ملیکا)


-ببینید خانم پناهی این اولین ماموریت شماست میدونید که دوست نداریم بخاطر بی تجربگی شما دچار مشکل بشیم


-نه خیالتون راحت باشه ولی...


-ولی بی ولی ساعت سه باید راه بیوفتیم ممکنه فرار کنن تا اونجا هم راه زیادی هست ناهار سبک و کم بخورید خانم اسدی ایشون رو راهنمایی کنید تا بدونن باید چی کار کنن


اسدی:بله حتما

ملیکا جون بیا خودم برات مفصل توضیح میدم...


(صحنه چهارم؛شخصیت:ارسلان)


تلفن زنگ می خوره


-انقد صدا نکنید ناصره

-الو ناصر...سلام.......ساعت چند.....باشه باشه......تو هم باهاشونی یا نه........خوبه....منتظر خبر هاتم دلاور....باشه.....خدافظ



-بچه ها یه ساعت دیگه راه میوفتن فهمیدید چی شد که

رها:من میترسم

پوریا:ترس نداره که تا منو داری غم نداری

ارسلان:پوریا الکی چرت و پرت سر هم نکن تو خودت دست گل به آب نده همه چی درست میشه

بهار:پوریا تو برو ناهار درست کن گشنمونه

ارسلان:خوب اومدی بهار

رها:خودتم باید بری کمکش

بهار:راس میگه

پوریا:کی رفت حالا

رها با اشوه:برو دیگه گشنمونه دستام میلرزه تورو خدا

پوریا:چشم چشم الان میرم...نیمرو خوبه؟

ارسلان: آبرومونو بردی برو برو

پوریا:یک ساعت بیشتر که وقت نیس چی میخوای بپزی

ارسلان:خب....خب...املت

جمع زد زیر خنده



(صحنه پنجم؛شخصیت ارسلان)


-اومدن فقط هول نکنید

رها:با..با...باشش...باشه

-بهار رها رو جمع کن سوتی میده

بهار:بسپارش به خودم

پوریا:من رفتم درو باز کنم

-نه تو سوتی میدی،خودم میرم


(صحنه ششم؛شخصیت ملیکا)


سروان محمدی:درو باز کنید


ارسلان درو باز کرد و گفت:سلام قربان

چه کمکی از من ساختس؟

-اینجا منزل شماست؟

-نه خیر اجارش کردیم...

-ولی همسایه ها میگن چند سالی میشه اینجا هستید

-تمدیدش کردیم

-میشه بیاییم داخل

-بفرمایید.....یا الله


ملیکا:سروان یعنی درست اومدیم؟

سروان:نکنه توقع داری بگه من دزدم؟

میریم تو تا شکمون به یقین تبدیل بشه

اگه اونا نبودن ازشون عذرخواهی میکنیم و بر میگردیم

سوال بی جا هم ممنوع


ملیکا:ببخشید...

  • محمد حسین امینی
۰۳
شهریور

تعریف شخصیت های دنیای وارونه...


گروه ببر نو پا(ساخته شده از اول حروف افراد گروه):


ارسلان:27 ساله؛پر سابقه و کارکشته ترین دزد گروه که علاوه بر فعالیت 5 ساله و پر فرازو نشیبش هیچ وقت گرفتار پلیس نشده


پوریا:24 ساله؛کسی که به محض اعتماد ارسلان به وی شد مشاور و وردست ارسلان؛خوش فکر و باهوش دلیل بسیاری بر فرار های ارسلان به خاطر ذکاوت بالا؛عاشق رها



ناصر:28ساله؛عضو پلیس و خبر رسان برای ارسلان؛مکار و هیله گر



رها:23ساله؛خجالتی و ترسو و مبتدی؛یجورایی دست و پا چلفتی



بهار:25ساله؛زبل و کار درست در نقشه ها؛سابقه 4 سال دزدی حرفه ای



نگار:26ساله؛همسر بهمن؛کارکشته در هک کردن اطلاعات و رمز نگاری


بهمن:27ساله؛همسر نگار؛همه فن حریف در از کار انداختن سیستم های حفاظتی



گروه پلیس:


ملیکا:25ساله؛تازه کار؛شجاع؛مهارت عجیب در صحبت کردن و حرف کشیدن از مجرم


سروان محمدی:45 ساله؛زیرک باهوش تیر انداز ماهر


خانم اسدی؛30ساله؛فضول و یجورایی آتیش بیار معرکه


و سایر افراد پلیس که کمتر پیداشون میشه



افراد خانواده ملیکا:


زهرا:خواهر ملیکا؛22ساله؛اهل شبکه های اجتماعی


متین:برادر ملیکا؛20ساله؛شدیدا غیرتی؛مخالف کار کردن ملیکا در خارج از منزل


زیبا:خواهر کوچک ملیکا؛16ساله؛داشتن روحیاتی کاملا ضد ملیکا و مانند بهار خواهان عضویت در باند های سرقت


شهین:مادر ملیکا؛مثل کوه پشت فرزندان؛مخالف شبکه های اجتماعی


مبین:پدر ملیکا؛عاشق پسر؛دوستدار فوتبال؛بیخیال







قسمت اول امشب به روی وبلاگ قرار خواهد گرفت;)

  • محمد حسین امینی