باز قلم و کاغذ من چاق شد
باز سردر این دفتر من باز شد
باز چه گویم من از این سرنوشت
باز ببین این قلم من نوشت
وای ببین ای دل مجنون من
چه گفته ای،گل های یاس و سمن؟
باز تو گفتی و دلم ساز شد
از قضا عشق قلم آغاز شد
باز تو گفتی بنویس و بخوان
شده ای مثل قدیما تو خان
من که نگو پیرو حرفان تو
عاشق این درد دل ناب تو
در تو چگونه بود این سازها
با من بگو از خودت این رازها
من که ز تو خسته شدم گاهکی
ای دل من مگر تو از آهکی
ای دل سرگشته ی من شاد باش
از غم و از غصه ها آزاد باش