قسمت پنجم دنیای وارونه
قسمت پنجم
(صحنه اول؛اتاق بازجویی؛ملیکا)
- بهتره بهم راس بگی
-دروغ نمیگم(با حالت عصبانی)
ملیکا سریع از اتاق خارج شد
-هیج کس هم دستان را لو نداد همه فقط گفتند ما سه نفر
سروان:کله شق های یه دنده؛پروندشون رو بدید دادگاه
(صحنه دوم؛ارسلان)
رها:باید فکرامو بکنم اینجوری نمیشه که
بهار:منو ارسلان میریم اونور شما حرفاتون رو بزنید
ارسلان: موافقم بریم
...
ارسلان:بیچاره بهمن و نگار تازه از ماه عسل برگشته بودن
بهار:آره،ولی میترسم ما رو لو بدن
-آره اونوقت دیگه جایی برا فرار نداریم
-خدا به خیر کنه
-بهار واسم یه کاری انجام میدی
-چی کار؟
-برام خواهری کن برو یه قرار خواستگاری با اون دختره بزار
-عمرا
-بهار؟(با خواهش)
-اونجوری بهم نگاه نکن مگه جونمو از سر راه آوردم
-تو فقط برام وقت خواستگاری بگیر بقیش با منو پوریا
-امان از دست تو و پوریا دستی دستی رها رو بدبخت میکنی
-نه بابا خیلی به هم میان
-ها جون خودت...
-بریم ببینیم چی میگن؟
-با این که کار خوبی نیست باشه
رها:آخه من...
پوریا:آخه نداره...قول میدم خوشبختت کنم
-خونه چی؟
-فعلا همینجا میمونیم بعد یه کاریش میکنیم
-پوریا...
-جان پوریا؟
-واقعا منو دوست داری؟
-به جون ارسلان که نمیدونم از کجا فهمید...نه...به جون خودم یه دنیا میخوامت
-دیوونه(با خنده)
-این یعنی آره دیگه؟
-خب؛شاید
-پوریا فدات بشه
-عجب زبون ریزی هستیا خودم زبونتو میچینم
هر دو میخندند
ارسلان:ایشالا خوشبخت بشن
بهار:خدا کنه
-حالا بریم خونشونو پیدا کنیم؟
-باشه ولی هر چی شد با خودت
-مرسی مرسی مرسی
(صحنه سوم؛ملیکا)
ملیکا در حال برگشت از سرکار
بهار:سلام میشه اسمتونو بدونم؟
ملیکا:شما؟
-اولا جواب سلام واجبه،دوما فامیل شوهر آیندت
-شما فامیل آقا محسن هستید؟
-نه....اِ وا....آقا ارسلان....
-من حرفی با ایشون ندارم
-ببین فقط بزار بیاد خواستگاریت والسلام
-نه
-لج نکن دیگه قولت میدم از قلب پاکش خوشت میاد
-کسی که با یک نگاه عاشق میشه با همون نگاه فارغ میشه
-حالا بزار بیاد
(به درب خانه رسیدند)
-مـــامـــان یکی کارت داره(با صدای بلند)
با مادرم صحبت کنید
-چشم
شهین:سلام بفرمایید؟
-سلام میخواستم اگه میشه برا دخترتون بیام خواستگاری؟
-بعید میدونم قبول کنه ولی اگه میخوایید بیایید بیایید
-چشم؛پنج شنبه شب خوبه؟
-بله بفرمایید
-ممنون ساعت هشت میاییم
-خواهش میکنم قدمتون روی چشم
(صحنه چهارم؛ارسلان)
بهار: مژده بده ارسلان پس فردا قراره بری خواستگاری!
ارسلان:وای تا پس فردا...دیره که...
پوریا:عجول
ارسلان:خر خودت از پل گذشت من عجولم؟
بهار:شما رو هم باید ببریم اسم همدیگه رو تو شناسنامه هم بنویسید
رها:قراره فردا بریم
ارسلان:حالا پس فردا کی باهام میاد؟
بهار:مشکل خودته
پوریا:من میام
رها:پس منم میام
بهار:منم تنها خونه نمیمونم میام
ارسلان: مرسی از همتون....