قسمت چهارم دنیای وارونه
سلام
یه سوال
من چجوری نبرد و درگیری رو تویه نوشته بنویسم و اوج درگیری رو خواننده بفهمه؟
کمک کنید
تشکر
.
.
.
قسمت چهارم
(صحنه اول؛ملیکا)
سروان محمدی:آفرین خانم پناهی بدون هوش شما نمیتونستیم شناساییش کنیم
-حالا کی اقدام میکنید
-اقدام کردیم بعد دسته جمعی بازجویی میکنیم...
(صحنه دوم؛ارسلان)
پوریا فریاد زد:ارسلان وضعیت قرمزه و فرار کرد
این ناصر بود که دست در دستبند کنار چند تن از سربازان نیروی انتظامی ایستاده بود
سرباز ها از زمین و آسمان ریختند داخل خانه
ارسلان با فریاد:برید پایین؛رها پولا رو ور دار؛بهار بیا کمکم در اضطراری رو باز کن؛پوریا کدوم گوری رفت؟بهمن چن نفرن؟
بهمن:منو نگار از این ور میاییم شما برید ده برابر ما تعدادشونه
ارسلان با فریاد:بیایید سریع
همه رفتند پایین
بهمن و نگار توسط پلیس دستگیر شدند
پوریا از در دوم به بقیه ملحق شد
راه طولانی بود و هر لحظه ممکن بود از آن طرف پلیس ها راه را پیدا کنند.
(صحنه سوم؛ملیکا)
-اعضاء اون باند مال همون خونه بودن؟
سروان محمدی:نمیدونم،خودم که باهاشون نرفتم،بچه ها رفتن گفتن نمیدونیم،دستگیر که شدن معلوم میشه
سرباز وظیفه:قربان گردان با دو نفر دستگیری اومدن
سروان محمدی:همش دو نفر
سرباز:بقیه فرار کردن
سروان:بریم ببینیم
(صحنه چهارم؛ارسلان)
پوریا:آرزوی ازداوجت هم بر فنا رفت
-پوریا وز وز نکن شل و پلت میکنم
رها:ارسلان تو هم شورشو در آوردیا همش تهدید
-بسه بسه...به روباه گفتن شاهدت کیه گفت دمم
بهار با خنده:رها و پوریا چی زیر سرتونه
پوریا:یه چیزایی
(رها مات و مبهوت به پوریا نگاه میکند)
-پوریا الان وقت خواستگاری کردن نیست
بهار:به به مبارکه
رها:من؟..........من؟
پوریا:کی بهتر از تو؟
ارسلان و بهار با هم: پــوریا!(و با هم میزنن زیر خنده)
(صحنه پنجم؛ملیکا)
-ولی اینا که اونا نیستن
سروان:موقع باجویی معلوم میشه-سرباز اتاق بازجویی رو آماده کن
(صحنه ششم؛اتاق بازجویی؛سروان محمدی)
-جناب آقای بهمن توانا
متهم به جرم های:دزدی،مشارکت در جرم و کمک به مجرم
از خودت دفاع کن
-دفاعیه ای ندارم
-چند نفر بودید؟
...
(صحنه هفتم؛ارسلان)
-بالاخره رسیدیم؛چند وقتی اینجا میمونیم تا آبا از آسیاب بیوفته
رها:من اینجا رو دوست ندارم یعنی.........چون پوریا هست دوست ندارم
پوریا:آخه رها...
-رها سخت نگیر من اینو میشناسم مثل خر تو رو میخواد
بهار با خنده:چیز دیگه ای نبود؟
-خر در زبان پارسی به معنای زیاده مثل خر پول
رها:ولی...
-همین که شک داری مبارکه
پوریا:قربونت برم ارسلان همیشه پشتم بودی
-دوست که دوستو قال نمیزاره
بهار:حالا آره یا نه؟
رها کمی فکر کردو گفت...