دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب

قسمت چهارم دنیای وارونه

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ق.ظ

سلام


یه سوال 

من چجوری نبرد و درگیری رو تویه نوشته بنویسم و اوج درگیری رو خواننده بفهمه؟

کمک کنید

تشکر

.

.

.

قسمت چهارم



(صحنه اول؛ملیکا)


سروان محمدی:آفرین خانم پناهی بدون هوش شما نمیتونستیم شناساییش کنیم

-حالا کی اقدام میکنید

-اقدام کردیم بعد دسته جمعی بازجویی میکنیم...


(صحنه دوم؛ارسلان)


پوریا فریاد زد:ارسلان وضعیت قرمزه و فرار کرد


این ناصر بود که دست در دستبند کنار چند تن از سربازان نیروی انتظامی ایستاده بود


سرباز ها از زمین و آسمان ریختند داخل خانه

ارسلان با فریاد:برید پایین؛رها پولا رو ور دار؛بهار بیا کمکم در اضطراری رو باز کن؛پوریا کدوم گوری رفت؟بهمن چن نفرن؟

بهمن:منو نگار از این ور میاییم شما برید ده برابر ما تعدادشونه


ارسلان با فریاد:بیایید سریع

همه رفتند پایین


بهمن و نگار توسط پلیس دستگیر شدند

پوریا از در دوم به بقیه ملحق شد


راه طولانی بود و هر لحظه ممکن بود از آن طرف پلیس ها راه را پیدا کنند.


(صحنه سوم؛ملیکا)


-اعضاء اون باند مال همون خونه بودن؟

سروان محمدی:نمیدونم،خودم که باهاشون نرفتم،بچه ها رفتن گفتن نمیدونیم،دستگیر که شدن معلوم میشه


سرباز وظیفه:قربان گردان با دو نفر دستگیری اومدن

سروان محمدی:همش دو نفر

سرباز:بقیه فرار کردن

سروان:بریم ببینیم


(صحنه چهارم؛ارسلان)


پوریا:آرزوی ازداوجت هم بر فنا رفت

-پوریا وز وز نکن شل و پلت میکنم

رها:ارسلان تو هم شورشو در آوردیا همش تهدید

-بسه بسه...به روباه گفتن شاهدت کیه گفت دمم

بهار با خنده:رها و پوریا چی زیر سرتونه

پوریا:یه چیزایی

(رها مات و مبهوت به پوریا نگاه میکند)

-پوریا الان وقت خواستگاری کردن نیست

بهار:به به مبارکه

رها:من؟..........من؟

پوریا:کی بهتر از تو؟

ارسلان و بهار با هم: پــوریا!(و با هم میزنن زیر خنده)



(صحنه پنجم؛ملیکا)


-ولی اینا که اونا نیستن

سروان:موقع باجویی معلوم میشه-سرباز اتاق بازجویی رو آماده کن


(صحنه ششم؛اتاق بازجویی؛سروان محمدی)



-جناب آقای بهمن توانا

متهم به جرم های:دزدی،مشارکت در جرم و کمک به مجرم

از خودت دفاع کن

-دفاعیه ای ندارم

-چند نفر بودید؟

...



(صحنه هفتم؛ارسلان)


-بالاخره رسیدیم؛چند وقتی اینجا میمونیم تا آبا از آسیاب بیوفته


رها:من اینجا رو دوست ندارم یعنی.........چون پوریا هست دوست ندارم


پوریا:آخه رها...

-رها سخت نگیر من اینو میشناسم مثل خر تو رو میخواد

بهار با خنده:چیز دیگه ای نبود؟

-خر در زبان پارسی به معنای زیاده مثل خر پول

رها:ولی...

-همین که شک داری مبارکه

پوریا:قربونت برم ارسلان همیشه پشتم بودی

-دوست که دوستو قال نمیزاره

بهار:حالا آره یا نه؟

رها کمی فکر کردو گفت...


  • محمد حسین امینی

دنیای وارونه

نظرات  (۱)

  • Fateme Omidian Nasab (خانــــAliـــوم)
  • سلام
    این قسمتشم عاااالی بوووود

    پاسخ:
    تشکر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی