دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب
۱۹
مرداد

آمار جالب



نیمی از بازدیدکنندگان وبلاگ از استان اصفهان


و سی درصد از شهر تهران میباشد


20درصد باقی مانده بین سایر استان ها تقسیم میشوند


در ساعت 7الی8 بعد از ظهر بیشترین بازدید از وبلاگ صورت گرفته است



پر بازدید ترین روز 16مرداد 1395میباشد


پربازدیدترین روز هفته دوشنبه میباشد


66درصد افراد به صورت مستقیم وارد وبلاگ میشود

و تنها 3 درصد از افراد از طریق موتور های جستوجو وارد وبلاگ میشوند


وبلاگ ماه و ماهی بیشترین ارجا را از وبلاگ در اخیار دارند

(باتشکر از وبلاگ ماه و ماهی)


54 درصد افراد از گوگل و 32 درصد از افراد از مرورگر بینگ وارد وبلاگ میشوند

  • محمد حسین امینی
۱۹
مرداد

"قسمت چهارم"


خب خب از حالا به بعد شعرا رنگ و رو عوض می کنه

رسیدیم به اسیتگاه چهارم 20 آبان 1392؛


ماه محرم شده بود دوباره

لباس سیاه تو تن ها بیشماره

وقتی رسیدیم به بیست آبان

آشنا شدم من با یه ماه تابان

سخت مشغول صحبتو بازی بودم

سخت مشغول آینده سازی بودم

اصلا یادم نبود محرم شده

وقت غمو اندوه و ماتم شده

اونروزو من یادم نمیره هیچوقت

که مشغول بازی شده بودیم سخت

داشتم بهت حس عجیب غریبی

تو دردی عشقم یا که تو طبیبی

فردای اونروز هر چی نگا میکردم

با چشم دل تو رو صدا میکردم

اما ندیدم از تو نشونو راهی

میکردی واسه دل من خدایی

خسته دل بودن من تازه نیست

از اون به بعد دردسرا میشه لیست







(قسمت بعدی:هنوز نمیدونم!)

  • محمد حسین امینی
۱۷
مرداد

"قسمت سوم"


من تو روز 15 شعبان بار ها مردمو زنده شدم

تا حدی که رفتم زیر ماشین داستان زیر قسمت خوب 15 شعبان هامه


داشتم میدویدم برم وانت سواری که چشتو روز بد نبینه

جوری خوردم زمین که تا 30 ثانیه همه جا سیاه بود


در هیاهو 15 شعبان رسید

در مسیر زندگی پایم پکید

لنگ لنگان بهر وانت میدَوَم

بی خیال از درد پایم میروم

هرچه رفت از حادثه بدتر بگشت

پای من دردان نالان سر به دشت

تازه فهمیدم چه کردم با خودم

حبس شد لحظه ای در کالبدم

این نفس بالا نمیامد همی

فکر کردم که مُردم یکمی

تا که من پایم ببستند با جُلی

تا یک هفته گر بُدویی تو خُلی

با تمام شوق خود خانه نشین

گشتمو من خسته دل روی زمین




(صداشو در نیارید وسطش یه بار قاچقی رفتم فوتبال داغون برگشتم😁)




(قسمت بعدی:20 آبان سال 92)

  • محمد حسین امینی
۰۸
مرداد

سلام رکور بزرگترین شعرم شکست

این بزرگ ترین شعرم تا به حاله


در ضمن دارم میرم شمال یه چن وقت نمیتونم به وبلاگاتون سر بزنم

برگشتم جبران میکنم




وای که عجب خدای خوبی دارم

وقتی که من یه ذره بی قرارم

خدا خودش میچینه برنامه رو

میگه که بخشیدم زیارت برو

رفتم به دیدن شهید گمنام

گفتم بهش که من کوتاه نمیام

خودت برام پیش خدا می سازی

فک نکنم من به زمان ماضی

همین جا هم به داد من رسیدی

تو مونس خدا تویی شهیدی

دلم میخواد بگم از اون آقایی

که تو دلم میکنه پادشاهی

چه جوری من جواب بدم آقا جون

دوری تو کرده دلم رو داغون

امام رضا بازم پناهم بده

دلتنگتم دوباره راهم بده

اما بگم از اونی که غریبه

نگاه اون برا همه طبیبه

تویه بقیع زائر نداره قبرش

با همه ام با همه فرد به فردش

یه روز میاد آقام امامِ زمون

راحت میشه تموم این کهکشون

از دست این آل سعود مزدور

مزار فاطمه میشه پر از نور 

دلم میخواد ببینم روزی که ما

راحت میشیم از دست اسلام نما

پاک بشه داعش از رو زمین

نابود بشه اسرائیل درکمین

خلاصه گفتم به شهید گمنام

این شما و اینم تمام دنیام

به خسته دل کمک بکن تا دستِ

اونو بگیره و نباشه خسته

خودت میدونی خاطرش عزیزه

دلم بدون اون همش مریضه

دلم میخواد با اون برم زیارت

مسافر مشهد رو طبق عادت

میرم جواز کربلا میگیرم

به کربلا برم کاشکی بمیرم

خاکم کنن همون جا تو کربلا

پیش آقام سقای کرب و بلا

اینا همش میگذره تو خیالم

کی میشه من دیگه ازت ننالم

من برسم به اونی که میخوامش

دنیا بدون اون نداره ارزش

همون که با نگاهش شعرامو زیرو کرد

وقتی میدیدم اونو یادم میرف غمو درد

همون که بار اول وقتی میدیدم اونو

گفتم تو دل که آخر میدم برا تو جونو

خلاصه اینها همه گذشت تو ذهنم سریع

انگار که رفته بودم تو دل روستا ضریح

تا اومدم من بیرون خدا خدا میکردم

برای دیدن اون همش دعا میکردم

واقعا تو اون جمعیت مث یه معجزه بود

پیدات کردم عزیزم من تورو خیلی هم زود

واقعا تو اون لحظه بود دل منم شاد شد

لطف خدا شامل من،دلم چه آباد شد

تو اون دیدار من باهاش دلم یهو باز شد

تو اون 30 ثانیه دلم اینهو یک ساز شد

هر چند که خیلی کم بود دیدار ما دوباره

ولی میدونم خدا اون لحظه رو میاره

که من با تو بشینم کنار یک جوی آب

منم سرم رو شونت به این میگن حس ناب

حالا بگید اسم این شعرو شما رفقا

از عشق من گرفته تا عشق ناب آقا


  • محمد حسین امینی
۰۶
مرداد
ای خدا دلم میخواد بفهمونی
به بنده هات 
تا نگیرن یه سمفونی
به گریه هام نگاه بکن
تو را خودت
میشه غما رو جمع کنی
...
دلم گرفته و دعا
فایده نداره ای خدا
بیا بهم نگا بکن
نمیرسه به تو صدا
بگو بهم چی کار کنم
بهم بده خدا ندا
بیا ببین دست منو
منم تویه درگَه تو مثل گدا
...

جواب هر حسودی رو
خودت بده ای خدا جون
قطعا تو روزی رسونی
رو نزنم به این و اون
همه اینو خوب میدونن
تویی که میرسونی نون
زمزمه ی خوش بختی رو
برای خسته دل بخون
...
دلم گرفته و دعا
فایده نداره ای خدا
بیا بهم نگا بکن
نمیرسه به تو صدا
بگو بهم چی کار کنم
بهم بده خدا ندا
بیا ببین دست منو
منم تویه درگَه تو مثل گدا
  • محمد حسین امینی
۰۵
مرداد

این شعرو من برا شما سرودم
شمایی که یکی شدی با جونم
چرا که من دلتنگتم دوباره
بهم بگو خسته دل بیچاره
من که برا تو کم نذاشتم
توی دلم تورو نگه میداشتم
چی کار کنم رو قلب من نوشته
اسمتو ای شبیه یک فرشته
دوست دارم کاش انقدر ساده بود
می رسیدی به داد من خیلی زود
به داد من برس آخه کی میشه
صدات کنم دیگه داره دیر میشه
خسته دلم آخه خدایی داره
..... جون دنیا رو غم سواره
کاشکی میشد بهت بگم .....
دوستت دارم خدا خودش شاهده

  • محمد حسین امینی
۰۲
مرداد

"قسمت دوم"


تو قسمت قبل اشاره کردیم که این اتفاق سال1388افتاد اما چه ماهی

عجب ماهی

بهمن


در ملک خدا گشتم گرفتار بلا

چون که آمد خواهری مثل طلا

دخت بهمن تک بُوَد مثلی ندارد

این ملائک روز ها را میشمارند

تا رسند بر مَه بهمن مات و مبهوت

حواسشان بهر بهمن میشود شوت

وای که این بهمن چه غوغایی شده

جان جانان در بَرش جانی شده



روز 23 بهمن مصادف با 27 صفر بود


آماده شده رخت سیاه پوشیده

چون که حسن زهر جفا نوشیده

برخیز و بزن ناله که در امروزی

بهر محمد خون دل جوشیده



اما ادامه داستان



صبح روز بیستو سوم بدرخشید 

ستاره ای و بست دست خورشید 

سریع بیا به سرعت آب و باد

ساعت ده رسیده من شادِ شاد

لطف خدا شامل خسته دل گشت

در مَه بهمن دل من شده دشت



(قسمت بعدی در رفتن مچ پای چپم سال 1391)

  • محمد حسین امینی
۳۱
تیر

(توضیح مختصر:رپ فارسی به شکلی از موسیقی رپ گفته می‌شود که به زبان فارسی خوانده می‌شود. این سبک موسیقی اگر چه عمدتاً متأثر از سبک رپآمریکایی است، اما تمام ویژگی‌های آن را ندارد و برخی خصوصیات آن در رپ آمریکا وجود ندارد. رپ فارسی در اواخر دههٔ ۱۳۷۰ خورشیدی در ایران شکل گرفته و خواننده‌های زیادی به طور زیر زمینی و غیر مجاز در این سبک فعال هستند. در ایران رپکن ها از رپ برای اعتراض به مشگلات اجتماعی ، سیاسی ، فرهنگی و غیره استفاده می‌کنند ولی رپ در موارد بسیار دیگری نیز در ایران خوانده می‌شود. رپ در واقع یک نوع موسیقی اعتراض‌آمیز خیابانی است. این موسیقی از پیش پا افتاده‌ترین، سهل‌ترین و خیابانی‌ترین کلمات استفاده می‌کند، بدون این که از حیث ادبی بتوان این نوع استفاده را نقد کرد. در نوشتن متن ترانه‌های رپ، هیچ الزامی برای رعایت قوانین ادبی وجود ندارد. موسیقی رپ به موضوعاتی از جمله: اختلاف طبقاتی، ریاکاری، دعواهای خیابانی، فرهنگ غالب جهانی و همچنین بحران‌های سیاسی می‌پردازد. کلام آن اگرچه قافیه‌هایی ضعیف دارد و در نگاه بسیاری شعر ناب به حساب نمی‌آید، اما با همین سادگی و بی پیرایگی خود می‌کوشد معنایی دیگر از زندگی اجتماعی را به ما یادآوری کند، که بعدی از زندگی مردم کوچه و خیابان است. به نحوی می‌توان گفت چارچوب تعیین شدهٔ موسیقی را که دارای قوانین سخت و مشخص است را خرد می‌کند تا موسیقی در دسترس عامی‌ترین افراد جامعه قرار گیرد.)


وقتی تمام آرزو هات تو مشت باشه
 و
گرگ آموزش پرورش گشنه باشه
وقتی
میبینی نشونی از اسلام تو دولت نیست
و
تویه خرابکاری گرفتن نمره ی بیست
وقتی
کثافت از سر فانی میباره و با طرحش
گند زده به هر چی درسه و ورزش
نمی خواستم
کار شعرم به اینجا بکشه
ولی
کسی رو کاره که نمیتونه
 دماغشو بالا بکشه
ایول داری بابا دسخوش
دست سگارو بستی تو از پشت
هیچم زیاده روی نشد اینجا
تازه نگفتم از
حقوق میلیادیه رفقیق جینگا
پای این شعر انتقاد میشه رد
همون کاری که
کیلید ساز چاره کرد
آره تو صد روز مشکلاتو حل کرد
سه سال گذشت
آره جون خودش غلط کرد
هر چی رفت عدالتش گم شد
کلیدت
به قفل ما نمیخوره گم شو
شاید دیگه اینجا بشه فیلتر
ولی شما بدونید
این یارو نسبت داره با هیتلر
تو اگه مردی وزیراتو جمع کن
برو
واسه سخنرانی هی دروغ جمع کن
آهای ایران بنی صدرو یادتونه
این یارو هس اینم با اونه
شاید تا الان
هیچی از سیاست ننوشتم
ولی حالا
این قلمه توی مشتم
همه ایران بدون
من کلید سازو با نفرینام کشتم


  • محمد حسین امینی
۲۹
تیر
در باب گناه سخت پشیمان شده ایم
شهوت زده ایم و سخت حیران شده ایم
هشدار تو ای الان،باید جدی گردد
وای ازآن روز که نا مسلمان شده ایم




  • محمد حسین امینی
۲۷
تیر

"قسمت اول"


(شما تو این قسمت مقدمه ای از سر گذشت من پیدا میکنید تا از این به بعد در قسمت های بعدی به داستان ها برسیم)


داستان از روز دهم اردیبهشت سال 1380 شروع شد

روزی که من به دنیا اومدم و قرار شد از اتفاق های عجیب قریب دنیا تجربه به دست بیارم و یجورایی گلیم خودمو از آب بکشم بیرون


به نام خداوند جان و خرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

که من پا نهادم در این زندگی

چه باید کرد اینجا به جز بندگی


داستان زندگیم طوری بود که به فردا اهمیت نمیدادم و فردا رو خود خدا مینوشت منم بازیگر

به هیچ وجه نه آرزوی آنچنانی داشتیم نه شغلی برا آینده انتخاب کرده بودم زندیگیم میگذشت

خب ما معمولا به لطف بابای خوبم به مسافرت های زیادی میریم


دریغا که داستان من تَه نداشت

ولی این خدا بود که داستان نگاشت

عمر من روز به روز در گذشت

من برفتم بر لب کارونو رشت

در سراسر عمر من پاینده بود

حیف گذشت فرصت من زودِزود


تا هشت سالگی که کاملا بچه بودم و صفر کیلومتر(چیز زیادیم یادم نمیاد که بخوام داستانش کنم)

اما تو هشت سالگی اولین اتفاق از چند اتفاق مهم تو زندگیم افتاد اونم تولد خواهرم بود که تو قسمت بعدی داستان کاملا بهش میپردازیم


تا نرسیدم به هشت سالگی 

عمرم بگذشت رفت پی بچگی

در همین اثنا خداوند لطف کرد

پاک کرد روی من را ز گرد

خواهری خوب و توانا هدیه داد

خواهری مثل خودم از قوم ماد

در هر کار خدا حکمت نهایت باشد

خسته دل برای خود نَشیند؛پاشَد


فک کنم کاملا متوجه شدید این قسمت برای چی بود

پس مارو با نظراتون یاری کنید تا قسمت های بعدی بهتر باشه




(قسمت بعدی:تولد خواهرم بهمن سال 1388)

  • محمد حسین امینی