قسمت اول سرگذشت من
"قسمت اول"
(شما تو این قسمت مقدمه ای از سر گذشت من پیدا میکنید تا از این به بعد در قسمت های بعدی به داستان ها برسیم)
داستان از روز دهم اردیبهشت سال 1380 شروع شد
روزی که من به دنیا اومدم و قرار شد از اتفاق های عجیب قریب دنیا تجربه به دست بیارم و یجورایی گلیم خودمو از آب بکشم بیرون
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
که من پا نهادم در این زندگی
چه باید کرد اینجا به جز بندگی
داستان زندگیم طوری بود که به فردا اهمیت نمیدادم و فردا رو خود خدا مینوشت منم بازیگر
به هیچ وجه نه آرزوی آنچنانی داشتیم نه شغلی برا آینده انتخاب کرده بودم زندیگیم میگذشت
خب ما معمولا به لطف بابای خوبم به مسافرت های زیادی میریم
دریغا که داستان من تَه نداشت
ولی این خدا بود که داستان نگاشت
عمر من روز به روز در گذشت
من برفتم بر لب کارونو رشت
در سراسر عمر من پاینده بود
حیف گذشت فرصت من زودِزود
تا هشت سالگی که کاملا بچه بودم و صفر کیلومتر(چیز زیادیم یادم نمیاد که بخوام داستانش کنم)
اما تو هشت سالگی اولین اتفاق از چند اتفاق مهم تو زندگیم افتاد اونم تولد خواهرم بود که تو قسمت بعدی داستان کاملا بهش میپردازیم
تا نرسیدم به هشت سالگی
عمرم بگذشت رفت پی بچگی
در همین اثنا خداوند لطف کرد
پاک کرد روی من را ز گرد
خواهری خوب و توانا هدیه داد
خواهری مثل خودم از قوم ماد
در هر کار خدا حکمت نهایت باشد
خسته دل برای خود نَشیند؛پاشَد
فک کنم کاملا متوجه شدید این قسمت برای چی بود
پس مارو با نظراتون یاری کنید تا قسمت های بعدی بهتر باشه
(قسمت بعدی:تولد خواهرم بهمن سال 1388)
- ۹۵/۰۴/۲۷
خدا شما و خواهرتونو حفظ کنه