قسمت ششم سرنوشت من
رسیدیم به ایستگاه ششم
نوروز94
کمکم داره شعرام بزرگ میشه:)
شما هم انتقاد کنید بگید کجای شعرم ایراد داره;)
از مهمونی های پشت سرهم گرفته
تا فعالیت دوباره گروه ستارگان شرق
تا مسافرت به بوشهر
نوروز 94 رویایی بود
شروع میکنیم
برفتیم مهمونی بیکار نشتیم
نشستیم و در شادی رو بستیم
که یکهو ذهن من فکری به سرکرد
تمام غصه هارو دست به سرکرد
شروع کردیم بسازیم فیلم کوتاه
تا فردا شب ادامش را شبانگاه
آره یادم نمیره توی نوروز
که با هم بازی کردیم اندکی دوز
از آن شب تا به فردایش مگر رفت
گذشت یک روزمان مانند یک هفت
شب دوم کنارت عالی و بازی بسیار
توی فوتبالِ دستی باهم شدیم یار
عجب شبی که پایانش بشینی
تو را در راز جنگل هم ببینی
شبم با شوق فردایش سحرشد
تمام غصه ها از جا به در شد
در آن ظهر دل انگیز و بهاری
که باران هم گرفته مثل ساری
به جاده میزنم رویت ببینم
برایت مهره دوزی بچینم
خوشا آن لحظه خوب و طلایی
که هر لحظه بدانم من کجایی
ولی بازم ندای دوری آمد
نمیدانی ندا یکجوری آمد
ولی من که نمیدانم چه کاری
فقط کردم برایت گریه زاری
به سمت ساحلی گشتم روانه
ولی عشقت همیشه جاودانه
خسته دل در پی روزهای بهاری
عزیزم عشق من آخر کجایی ؟
قسمت بعدی:فراغ5ماهه...
- ۹۵/۰۵/۲۷