دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب
۲۰
فروردين

سلام

واقعا دوست داشتم برگردم

هنوزم دوست دارم

اما خب وقت ندارم...

امسال به غیر از مسابقه اشعار تو مسابقه داستان نویسی شرکت کردم؛و خوشبختانه اول شدم؛از لینک زیر قابل دریافته;)

دریافت

  • محمد حسین امینی
۲۰
بهمن

من زنده ام:)

کیا منو یادشونه؟

  • محمد حسین امینی
۳۱
شهریور

قسم به خالق یکتا،خدای احساسات

قسم به حس غزل،به رنگ احوالات

قسم به چشم تو که مهد اشعار است

بدون عشق تو کار عاشقی زار است

قسم به صورت تو،به بازی ابیات

قسم به حال دلم،به این همه آیات

قسم به سرخی خونم به حمله اشرار

قسم به بی محلی تو،قسم به این اصرار

قسم به دلربایی تو،به غربت منِ زار

قسم به فاصله ها،بشنو این تکرار

ماه هم از شوق تو شب روشن است

در نگاهت عطر یاس و سوسن است

وصف چشمانت خودش یک مثنوی

تو دلیل شعر من،من هم برایت مولوی

خنده ی زیبای تو قلب حزینم را دواست

هرکس این معنی بداند بر غم من مبتلاست

  • محمد حسین امینی
۱۸
فروردين

دیوانه این شهر منم بدون لبخند تو


من هستم و هم این دل من عبد تو


بازآ برهانم ز غم هجر خودت این مرا


بنشسته ام اینجا،دلِ تنها،برکف شنسرا


زیبا رخ و رویت که مرا مست خودش کرد


با رفتنت این قلب کدر کرده،تنم سرد


ای وای خمارم،گر نباشی تو کنارم


غم دارم و با یاد نگاهت بیقرارم


کوتَه شده بحثم اینبار،کم کار شدم


اقرار کنم که دلبری و دلدار شدم


با لطف حضورت قلمم راه افتاد


با طرز نگاهت دل من رفت به باد...

  • محمد حسین امینی
۱۹
اسفند

صحنه های آخر رمانی که باهاش شروع کردم و تجربه کسب کردم

ان شاء الله دوران عید شاهد سری جدیدش باشید:)



(صحنه اول)

پوریا:ایناهاش اونور خیابون

پیام:پس اون بانکه به این شیکی رو میشه به این راحتی نفوذ کرد؟

زیبا:آره؛کار هک کردن کم کاری نیستا

پوریا:کی شروع میکنیم؟

ارسلان:چون وسایل ماشینی نداریم و باید طوری بریم که لوله ی های مختلف زیر زمین مشکلی براشون پیش نیاد ما 5 الی 6 روز کار داریم از شنبه شروع میکنیم

رها:میگم زمین نشست نکنه؟

بهار:اگه اصولی بکنیم نشست نمیکنه

جلال:پس بهتره بریم آماده بشیم


(همگی با هم مشغول کندن زمین شدند که در هر روز حدود10 ساعت کار میکردند)


پوریا:خدا لعنتت کنه ببین نابود شدیم بس کار کردیم

ارسلان:بده یه هفته کار کنی بعد یه عمر راحت باشی؟

(دوباره شروع به کندن میکنند)


"روز آخر"


ارسلان:ببینید بچه ها امروز رو که کندیم میرسیم به بانک؛باران سیستمت رو روشن میکنی و برنامه ای که بهت دادم رو باز میکنی اول اتصال دوربین ها رو قطع میکنی بعد دنبالش رو میگیریم تا برسیم به معدن اطلاعات یه چیزی اونجا هست که شبیه یک کیس کامپیوتره ورش میداریم یه کد میخواد که با وصل کردن به کامپیوتر اون کد رو به دست میاریم بعد یه فلش خاص اونجا وصله که منبعه اطلاعاته اونو باید از جاش در بیاریم دقت کنید که اونو که در آوردیم باید سریع فرار کنیم چون دزدگیرای امنیتی به صدا در میاد پس در خروجی به کانال فاضلاب که اینجا تو نقشه پیداست باید بکنیم و به محض انجام بریم از در داخل خیابون پشتی خارج بشیم اونجا هم پیام با ماشینت منتظر مایی منو باران که رفتیم داخل رو سوار میکنی میبری پیش بقیه بچه ها تو مقر؛حله؟

-حله


(شب عملیات)



باران:مطمئنی نرم افزارت درست کار میکنه؟

ارسلان:آره شک ندارم 

-چقد دیگه راه داریم؟

-چیزی نمونده...

.

.

.

ارسلان:همین جا وایسا...لب تابو بده من اینا سیستم امنیتی اینجاست میبریمش به نیم ساعت قبل؛حالا سی دیقه زمان داریم اول تو برو بالا

-چرا اول من؟

-ای بابا؛اینو بگیر،اول من میرم

(هر دو وارد میشود مخزن را پیدا کرده فلش را از درونش بیرون میکشند صدای آژیر تمام محوطه را پر میکند؛پیام درون ماشین از ترس به دنده ماشین ور میرود؛ارسلان و باران از محل مقرر بیرون می آیند و سوار ماشین پیام میشوند و سرعت از محل جرم فاصله میگیرند

با استفاده از لب تاب تمامی حساب ها را در همان لحظه خالی میکنند تمامی پول ها به حساب ارسلان که قبلا در بانک مرکزی اوکراین باز کرده بود ریخته شد؛ارسلان طبق نقشه قبلی خودش به پیام با داد و فریاد دستور تغییر مسیر را میدهد پیام در کنار میدان آزادی توقف میکند ارسلان لب تاب را ور داشته و از ماشین خارج میشود و کمی به سمت عقب ماشین میرود؛در همان لحظه بهار با ماشینی از راه میرسد و ارسلان سریع سوار میشود،پیام تا به خود جنبید آنها را گم کرد؛بهار و ارسلان به همراه رها و پوریا همان شب به فرودگاه امام رفته و با بلیطی که قبلا تهیه کرده بودند به اوکراین رفتند)



(صبح روز بعد؛محل ملاقات اعضاء گروه)


پیام:منم به حرفش گوش دادم ولی اون در رفت

زیبا:یعنی چی در رفت؟

جلال:در رفت دیگه...

جلیل:ای کلاهبردارا

باران:من میدونم کجان...

ماندانا:کجا؟

باران:اوکراین

جلال:از کجا انقدر مطمئنی؟

باران:همه ی پولا به یه حسابی تو اوکراین ریخته شد

پیام:یعنی میصرفه بریم؟

ماندانا:فک نکنم


(در همان لحظه پلیس از درو دیوار خانه وارد میشود بدون دردسر همه را دستگیر میکند؛اثر انگشت باران با اثر انگشت به جا مانده از بانک یکی بود و چون ارسلان در رفته بود همه ی جرم برای باران نوشته شد)




(کلانتری؛رویارویی زیبا و ملیکا)



(ملیکا برای بازجویی وارد اتاق میشود و در جا خشکش میزند زیبا رو به رویش نشسته و به با چشمانی پر از اضطراب به او نگاه میکند)

ملیکا:زیبا تو....تو اینجا جی کار میکنی؟

زیبا:داستانش مفصله فقط بهم بگو میتونی برام تخفیف بگیری؟

-زیبا خاک تو سرت کنن...زیبا...وای زیبا 

(ملیکا از حال میرود و در بیمارستان بستری میشود)



(صحنه آخر)


بهار:میگم ارسلان دنبالمون نیان؟

ارسلان:نه نمیان...

رها:چطور انقد مطمئنی؟

ارسلان:زنگ زدم پلیس لو دادمشون 

پوریا:ای شیطون...تو دیگه کی هستی(و همگی با هم میزنند زیر خنده.......

  • محمد حسین امینی
۲۷
بهمن

در شب تاریک ظلمت در پس پستوی دل


میروی دنبال زیبایی و چشمت سوی دل


چون که چشمانم به جای خالی یار افتاد


چشم معشوقم به روی قلب من تار افتاد


صد حیف حقیقت بود که اینجا نیستی


ای عزیز این دلم تو در حقیقت کیستی


تا که از باده چشمان تو مست میشوم


گر نباشم پیش تو سوی بیابان میروم


در فراق روی تو پای من گشته سست


آری درمان منی و درد من هم از توست


کی شود دیدار تو سهم دل صد چاک من


در جنون من نبودی پس بیا بر خاک من


بر مزارم رهگذر باش و کم و بیش بیا


نه از آن فاصله حتی تو کمی پیش بیا


من دگر آن من سابق نتوانم بشوم


تا کی آخر به سراغ رخ تو من بدوم


کار این دل در نبود تو به بنبست خورد


درد عشق تو کنون ذهن مرا مست برد


مدت هجران تو از من چه فراوان شده


این درد به همراه خدا،سهل و آسان شده

  • محمد حسین امینی
۰۱
دی

در شب یلدا کنون،گشتم هوایی تو

رویی نما عزیزم،بر من فدایی تو

در شب یلدا کنون،دلم فدای جان شد

بداهه ام اینچنین،به سوی تو روان شد

در شب یلدا کنون،دلتنگ روی تو ام

بنگر به من اینچنین،عاشق کوی تو ام

در شب یلدا کنون،خبر ز تو ندارم

آه که من در غمت،خسته ی روزگارم

در شب یلدا کنون،منتظر صدایت

منتظرم ببینم،آن رخ با صفایت

در شب یلدا کنون،حافظ چنین بخوانَد

گفتا که از فراغش،دردی گران بماند 

گفتم چطور باید،این غصه ها سرآید

گفتا توکل از تو،هم صبر از تو باید

کاش بداهه ی من،به دست تو میرسید

از پس این ماجرا،باز شدم نا امید...

  • محمد حسین امینی
۰۸
آذر

وقتی خرداد از همه چی نا امیدی و دست به دامن معلم میشی

  • محمد حسین امینی
۰۵
آذر

ای حرمله مگذار سخن ساز کنم

از جور و فساد تو دهن باز کنم

ای تو که ابلیس بر تو شد سوار

لا یُمکِن الفِرار الی الضَربِ ذوالفقار

  • محمد حسین امینی
۰۴
آذر
عمکرد آبان ماهم...

حادثه نبود فاجعه بود😑

ریاضی:13 مورد نظر خودم:20
زبان:17 مورد نظر خودم:17
زیست:16 مورد نظر خودم:20
عربی:13 مورد نظر خودم:18
فیزیک:16 مورد نظر خودم:19
محیط زیست:20 مورد نظر خودم:20
شیمی:16 مورد نظر خودم:18
دینی:18 مورد نظر خودم:20
آزمایشگاه:20 مورد نظر خودم:20
تاریخ:18 مورد نظر خودم:18
زمین:17.5 مورد نظر خودم:18
فارسی:13 مورد نظر خودم:17

اشتباهات عجیب غریب ریاضی
خراب کردن عجیب در زیست
فاجعه در عربی و فارسی
قابل تأمل در دینی،شیمی و فیزیک

فقط یه جمله میتونم بگم و برم

پیش به سوی خرخونی😶✌️
  • محمد حسین امینی