دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۷
مرداد

"قسمت سوم"


من تو روز 15 شعبان بار ها مردمو زنده شدم

تا حدی که رفتم زیر ماشین داستان زیر قسمت خوب 15 شعبان هامه


داشتم میدویدم برم وانت سواری که چشتو روز بد نبینه

جوری خوردم زمین که تا 30 ثانیه همه جا سیاه بود


در هیاهو 15 شعبان رسید

در مسیر زندگی پایم پکید

لنگ لنگان بهر وانت میدَوَم

بی خیال از درد پایم میروم

هرچه رفت از حادثه بدتر بگشت

پای من دردان نالان سر به دشت

تازه فهمیدم چه کردم با خودم

حبس شد لحظه ای در کالبدم

این نفس بالا نمیامد همی

فکر کردم که مُردم یکمی

تا که من پایم ببستند با جُلی

تا یک هفته گر بُدویی تو خُلی

با تمام شوق خود خانه نشین

گشتمو من خسته دل روی زمین




(صداشو در نیارید وسطش یه بار قاچقی رفتم فوتبال داغون برگشتم😁)




(قسمت بعدی:20 آبان سال 92)

  • محمد حسین امینی
۰۸
مرداد

سلام رکور بزرگترین شعرم شکست

این بزرگ ترین شعرم تا به حاله


در ضمن دارم میرم شمال یه چن وقت نمیتونم به وبلاگاتون سر بزنم

برگشتم جبران میکنم




وای که عجب خدای خوبی دارم

وقتی که من یه ذره بی قرارم

خدا خودش میچینه برنامه رو

میگه که بخشیدم زیارت برو

رفتم به دیدن شهید گمنام

گفتم بهش که من کوتاه نمیام

خودت برام پیش خدا می سازی

فک نکنم من به زمان ماضی

همین جا هم به داد من رسیدی

تو مونس خدا تویی شهیدی

دلم میخواد بگم از اون آقایی

که تو دلم میکنه پادشاهی

چه جوری من جواب بدم آقا جون

دوری تو کرده دلم رو داغون

امام رضا بازم پناهم بده

دلتنگتم دوباره راهم بده

اما بگم از اونی که غریبه

نگاه اون برا همه طبیبه

تویه بقیع زائر نداره قبرش

با همه ام با همه فرد به فردش

یه روز میاد آقام امامِ زمون

راحت میشه تموم این کهکشون

از دست این آل سعود مزدور

مزار فاطمه میشه پر از نور 

دلم میخواد ببینم روزی که ما

راحت میشیم از دست اسلام نما

پاک بشه داعش از رو زمین

نابود بشه اسرائیل درکمین

خلاصه گفتم به شهید گمنام

این شما و اینم تمام دنیام

به خسته دل کمک بکن تا دستِ

اونو بگیره و نباشه خسته

خودت میدونی خاطرش عزیزه

دلم بدون اون همش مریضه

دلم میخواد با اون برم زیارت

مسافر مشهد رو طبق عادت

میرم جواز کربلا میگیرم

به کربلا برم کاشکی بمیرم

خاکم کنن همون جا تو کربلا

پیش آقام سقای کرب و بلا

اینا همش میگذره تو خیالم

کی میشه من دیگه ازت ننالم

من برسم به اونی که میخوامش

دنیا بدون اون نداره ارزش

همون که با نگاهش شعرامو زیرو کرد

وقتی میدیدم اونو یادم میرف غمو درد

همون که بار اول وقتی میدیدم اونو

گفتم تو دل که آخر میدم برا تو جونو

خلاصه اینها همه گذشت تو ذهنم سریع

انگار که رفته بودم تو دل روستا ضریح

تا اومدم من بیرون خدا خدا میکردم

برای دیدن اون همش دعا میکردم

واقعا تو اون جمعیت مث یه معجزه بود

پیدات کردم عزیزم من تورو خیلی هم زود

واقعا تو اون لحظه بود دل منم شاد شد

لطف خدا شامل من،دلم چه آباد شد

تو اون دیدار من باهاش دلم یهو باز شد

تو اون 30 ثانیه دلم اینهو یک ساز شد

هر چند که خیلی کم بود دیدار ما دوباره

ولی میدونم خدا اون لحظه رو میاره

که من با تو بشینم کنار یک جوی آب

منم سرم رو شونت به این میگن حس ناب

حالا بگید اسم این شعرو شما رفقا

از عشق من گرفته تا عشق ناب آقا


  • محمد حسین امینی
۰۶
مرداد
ای خدا دلم میخواد بفهمونی
به بنده هات 
تا نگیرن یه سمفونی
به گریه هام نگاه بکن
تو را خودت
میشه غما رو جمع کنی
...
دلم گرفته و دعا
فایده نداره ای خدا
بیا بهم نگا بکن
نمیرسه به تو صدا
بگو بهم چی کار کنم
بهم بده خدا ندا
بیا ببین دست منو
منم تویه درگَه تو مثل گدا
...

جواب هر حسودی رو
خودت بده ای خدا جون
قطعا تو روزی رسونی
رو نزنم به این و اون
همه اینو خوب میدونن
تویی که میرسونی نون
زمزمه ی خوش بختی رو
برای خسته دل بخون
...
دلم گرفته و دعا
فایده نداره ای خدا
بیا بهم نگا بکن
نمیرسه به تو صدا
بگو بهم چی کار کنم
بهم بده خدا ندا
بیا ببین دست منو
منم تویه درگَه تو مثل گدا
  • محمد حسین امینی
۰۵
مرداد

این شعرو من برا شما سرودم
شمایی که یکی شدی با جونم
چرا که من دلتنگتم دوباره
بهم بگو خسته دل بیچاره
من که برا تو کم نذاشتم
توی دلم تورو نگه میداشتم
چی کار کنم رو قلب من نوشته
اسمتو ای شبیه یک فرشته
دوست دارم کاش انقدر ساده بود
می رسیدی به داد من خیلی زود
به داد من برس آخه کی میشه
صدات کنم دیگه داره دیر میشه
خسته دلم آخه خدایی داره
..... جون دنیا رو غم سواره
کاشکی میشد بهت بگم .....
دوستت دارم خدا خودش شاهده

  • محمد حسین امینی
۰۲
مرداد

"قسمت دوم"


تو قسمت قبل اشاره کردیم که این اتفاق سال1388افتاد اما چه ماهی

عجب ماهی

بهمن


در ملک خدا گشتم گرفتار بلا

چون که آمد خواهری مثل طلا

دخت بهمن تک بُوَد مثلی ندارد

این ملائک روز ها را میشمارند

تا رسند بر مَه بهمن مات و مبهوت

حواسشان بهر بهمن میشود شوت

وای که این بهمن چه غوغایی شده

جان جانان در بَرش جانی شده



روز 23 بهمن مصادف با 27 صفر بود


آماده شده رخت سیاه پوشیده

چون که حسن زهر جفا نوشیده

برخیز و بزن ناله که در امروزی

بهر محمد خون دل جوشیده



اما ادامه داستان



صبح روز بیستو سوم بدرخشید 

ستاره ای و بست دست خورشید 

سریع بیا به سرعت آب و باد

ساعت ده رسیده من شادِ شاد

لطف خدا شامل خسته دل گشت

در مَه بهمن دل من شده دشت



(قسمت بعدی در رفتن مچ پای چپم سال 1391)

  • محمد حسین امینی