سلام رکور بزرگترین شعرم شکست
این بزرگ ترین شعرم تا به حاله
در ضمن دارم میرم شمال یه چن وقت نمیتونم به وبلاگاتون سر بزنم
برگشتم جبران میکنم
وای که عجب خدای خوبی دارم
وقتی که من یه ذره بی قرارم
خدا خودش میچینه برنامه رو
میگه که بخشیدم زیارت برو
رفتم به دیدن شهید گمنام
گفتم بهش که من کوتاه نمیام
خودت برام پیش خدا می سازی
فک نکنم من به زمان ماضی
همین جا هم به داد من رسیدی
تو مونس خدا تویی شهیدی
دلم میخواد بگم از اون آقایی
که تو دلم میکنه پادشاهی
چه جوری من جواب بدم آقا جون
دوری تو کرده دلم رو داغون
امام رضا بازم پناهم بده
دلتنگتم دوباره راهم بده
اما بگم از اونی که غریبه
نگاه اون برا همه طبیبه
تویه بقیع زائر نداره قبرش
با همه ام با همه فرد به فردش
یه روز میاد آقام امامِ زمون
راحت میشه تموم این کهکشون
از دست این آل سعود مزدور
مزار فاطمه میشه پر از نور
دلم میخواد ببینم روزی که ما
راحت میشیم از دست اسلام نما
پاک بشه داعش از رو زمین
نابود بشه اسرائیل درکمین
خلاصه گفتم به شهید گمنام
این شما و اینم تمام دنیام
به خسته دل کمک بکن تا دستِ
اونو بگیره و نباشه خسته
خودت میدونی خاطرش عزیزه
دلم بدون اون همش مریضه
دلم میخواد با اون برم زیارت
مسافر مشهد رو طبق عادت
میرم جواز کربلا میگیرم
به کربلا برم کاشکی بمیرم
خاکم کنن همون جا تو کربلا
پیش آقام سقای کرب و بلا
اینا همش میگذره تو خیالم
کی میشه من دیگه ازت ننالم
من برسم به اونی که میخوامش
دنیا بدون اون نداره ارزش
همون که با نگاهش شعرامو زیرو کرد
وقتی میدیدم اونو یادم میرف غمو درد
همون که بار اول وقتی میدیدم اونو
گفتم تو دل که آخر میدم برا تو جونو
خلاصه اینها همه گذشت تو ذهنم سریع
انگار که رفته بودم تو دل روستا ضریح
تا اومدم من بیرون خدا خدا میکردم
برای دیدن اون همش دعا میکردم
واقعا تو اون جمعیت مث یه معجزه بود
پیدات کردم عزیزم من تورو خیلی هم زود
واقعا تو اون لحظه بود دل منم شاد شد
لطف خدا شامل من،دلم چه آباد شد
تو اون دیدار من باهاش دلم یهو باز شد
تو اون 30 ثانیه دلم اینهو یک ساز شد
هر چند که خیلی کم بود دیدار ما دوباره
ولی میدونم خدا اون لحظه رو میاره
که من با تو بشینم کنار یک جوی آب
منم سرم رو شونت به این میگن حس ناب
حالا بگید اسم این شعرو شما رفقا
از عشق من گرفته تا عشق ناب آقا