دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

دفتر خاطرات

خاطرات من در قالب شعر،نوشته و داستان

سلام

به محل درد دل های خسته دل خوش اومدید

اینجا مکانی برا نشر اشعار و نوشته های منه

ممنون که اینجا رو برای بازدید انتخاب کردید


اینستاگرام بنده:amini_originalpage

آخرین مطالب

قسمت دوم دنیای وارونه

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ق.ظ

عجب نقشِ عجیبی نوشتم برا ارسلان 

تو قسمت های جلویی دقیقا متوجه میشید 😉




قسمت دوم




(صحنه اول؛شخصیت:ارسلان)


-خب حالا که بازدید کردید ببشینید چای تازه دم هست

سروان:نه خیلی ممنون

ملیکا رو به رها:ببخشید اسباب زحمت شدیم

رها:نه بابا این چه حرفیه..........شما وظ..وظیفتونه

سروان:خدانگه دار

-خداحافظ شما


در را ارسلان میبندد

به داخل خانه می آید

گوشه ای نشسته و با خود فکر میکند


پوریا:چته کپ کردی

-هیچی خطر از بیخ گوشمون گذشت

بهار:ولی برا تو نه

رها:چطور مگه؟

بهار:نمیبینیش چجوری کپ کرده

رها:خب چه ربطی داشت....

بهار:خیلی

پوریا:اگه اشتباه نکنم آقا دزد قصه ما...

-شما ها دور هم جمع شدید چی وز وز میکنید؟

بهار:فعلا که تو دیوونه شدی...

رها با خنده:واااااای ارسلان تو دیگه چرا؟

-وای از جونم چی میخوایید...

پوریا:بپا کار دست خودتو ما ندی...

بهار:بچه ها بیاین اینجا کمک شب نگار وبهمن از ماه عسل میان زشته خونه اینجوری باشه...



(صحنه دوم؛شخصیت ملیکا)


در ماشین هنگام برگشت


رو به سروان:حالا چی کار میکنیم؟

-یا خودشونن یا نیستن...

-خب یعنی چی؟

-ببین این دختره آخر کار لکنت زبون گرفت میترسید مشکوک میزنه

-یعنی هیچ چیز دیگه ای نبود

-گروه حرفه ای هستن به این راحتیا نشونی نمیزارن

-میتونم راجبش تحقیق کنم؟

-میل خودته اسمشون گروه ببر نو پاس شش هف سالی میشه دارن کار میکنن

--این که نشد نو پا

-همین اسمشم با کلی تحقیق پیدا کردن بچه ها میگن ممکنه یه رمز باشه یا مخفف چیزی

-شاید....


(صحنه سوم؛شخصیت ارسلان)


شب در انتظار آمدن بهمن و نگار


پوریا با خنده:چطوری عاشق ورپریده؟

-اگه رو مغزم راه بری یه گوله حرومت میکنم آخه من عاشق یه پلیس بشم؟

بهار:حالا که شدی

-ای بابا دست از سرم ور دارید

همه میخندند


صدای آیفون


رها:عروس دوماد اومدن

بهار:اووه چه خبره پیر شدن پای هم هنوز میگی عروس دوماد!

-پوریا برو وا کن درو


صدا باز شدن در


بهمن و نگار وارد اتاق میشوند و با استقبال گرم اهالی روبه رو


نگار: سلاااام دلم براتون یه ذره شده بود

بهار:کی گف بری خب؟

رها آهسته:جات خالی ارسلانو عاشق کردیم

بهار: حالا توأم،بزار بیاد تو بعد

نگار:واقعا خدایی؟باورم نمیشه...کی؟

رها:کلی داستان داره بعدا بهت میگم



بهمن:به به سلام آقا ارسلان گل

پوریا:پس من چی؟

-سلام،نیومده دعواتون شروع شد!؟

بهمن:تقصیر پوریاس دندون رو جیگر نمیزاره

-بسه بسه....رها بهار شامو بیارید

رها با لحن تمسخر آمیز:چیز دیگه اعلا حضرت؟

بهار آهسته:حالش خوب نیس حالتو میگیره ها

-امروز شما ها چرا اینجوری میکنید...


همه به جز بهمن و نگار زدن زیر خنده



(صحنه چهارم؛شخصیت ملیکا)


ملیکا در رو بی حوصله میبندد و وارد خانه میشود


شهین:خسته نباشی دختر زحمت کشم...

مبین:چه خبرته دیگه که بچه نیست بزرگ شده

زهرا:به به خانوم سحرخیز...

متین با جدیت:پس بالاخره تشریف آوردین

-ای بابا جواب کدومتونو بدم 

زیبا:بی اعصاب

-باز شروع نکنا

زیبا:اِاِاِاِ مامان نگاش کن

شهین:دوباره شما ها دعواتون شد...آروم بگیرید دو دیقه...ملیکا بیا یه لقمه نون بخور تا بخوابیم

-خستم نمیخوام......شب بخیر

زیبا:حیف غذا که تو بخوری

متین:راستشو بگو کجا شام خوردی؟

ملیکا توجهی نمیکند و وارد اتاقش میشود و روی تخت دراز میکشد


(صحنه پنجم؛شخصیت ارسلان)


-پوریا....پوریا پاشو ظهر شد

پوریا با نگاهی به ساعت:حالت خوش نیستا ساعت پنجه صبحه

-پاشو باید کمکم کنی

-چی کار میخوای بکنی

-تو راه بهت میگم

(صحنه ششم؛شخصیت رها)


صبح در حال تمیز کردن اتاق


-وای نگین نمیدونی چجوری کپ کرده بود

نگین با تعجب:آخه ارسلان

بهار:بعید نیست؛انقد تعجبم نداره بالاخره اونم زن میخواد یا نه...؟

-زبونتو گاز بگیر...اگه بخواد بره با یه پلیس ازدواج کنه....ما....ما....

نگین:ما چی؟فوق فوقش اینه که یا بهمن یا پوریا میشن سردسته یه عضو جدیدم پیدا میکنیم جای ارسلان

بهار:به این سادگیا نیست؛ارسلان خیلی حرفه ای تر از این حرفاس،با رفتنش گروهمون فلج میشه؛رها بی راه نمیگه،نباید دستی دستی خودمونو بدبخت کنیم...الانم معلوم نیست کودوم گوری رفتن...


(صحنه هفتم؛شخصیت:ارسلان)


پوریا:نمیشه

-میشه

-من انجامش نمیدم

-غلط میکنی مگه از جونت سیر شدی؟

-باشه باشه چرا جوش میاری حالا؟بزار ببینم....برو ولی آخرش منو بدبخت میکنی

-جبران میکنم رفیق


  • محمد حسین امینی

دنیای وارونه

نظرات  (۴)

خیلییییییییییییییییییی خوب نوشتید

پاسخ:
تششششششششششششششششکر:)
  • Fateme Omidian Nasab (خانــــAliـــوم)
  • خیلیی خیلییییییی عالییی بوووود
    قسمتای بعد زود زوووود ^________^
    پاسخ:
    تشکر
    دوشنبه
    خوبه...........
    پاسخ:
    ممنون
  • مریم بانو ...
  • خیلی عالی 

    قسمت بعدی لدفاااااااااا
    پاسخ:
    تشکر
    دوشنبه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی